عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 8 ارديبهشت 1400
بازدید : 47
نویسنده : حسینی
عیدی برادر پل يك دستگاه اتومبيل سواری به عنوان عيدی از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامی كه پل از اداره ­اش بيرون آمد متوجه پسربچه شيطانی شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم میزد و آن را تحسين می ­كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: اين ماشين مال شماست آقا؟ پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدی به من داده است. پسر متعجب شد و گفت: منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوری، بدون اين كه ديناری بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش... البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويی می­خواهد بكند. او می خواست آرزو كند. كه ای كاش او هم يك همچون برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: ای كاش من هم يك همچو برادری بودم. پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آنی گفت: دوست داری با هم تو ماشين يه گشتی بزنيم؟ اوه بله، دوست دارم. تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق میزد گفت: آقا میشه خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟ پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه می خواهد بگويد. او می ­خواست به همسايگانش نشان دهد كه توی چه ماشين بزرگ و شيكی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود. پسر گفت: بی­ زحمت اونجايی كه دو تا پله داره، نگهداريد. پسر از پله­ ها بالا دويد. چيزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمی­ گشت. او برادر كوچك فلج و زمين­ گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روی پله پائينی نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد: اوناهاش، جيمی، می ­بينی؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدی بهش داده و او ديناری بابت آن پرداخت نكرده. يه روزی من هم يه همچو ماشينی به تو هديه خواهم داد. اونوقت می ­تونی برای خودت بگردی و چيزهای قشنگ ويترين مغازه­ های شب عيد رو، همان طوری كه هميشه برات شرح میدم ببينی. پل درحالی كه اشك های گوشه چشمش را پاك می­كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشين نشاند. برادر بزرگتر با چشمانی براق و درخشان كنار او نشست و سه ­تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: عیدی برادر ,

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 81 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان حسینی و آدرس mohammadjavadhosseini.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com